خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

🌠سیاره

خبر خوب

اینکه حالم خوب شد با دوتا قرص سرماخوردگی که دیروز خوردم خوشبختانه حالم خوب شد .... +امروز یه روز خوب آغاز شد و خوشحالم که زنده ام !
17 دی 1394

(〒︿〒). -_-||

یه خبر بد اینکه سرما خوردم ...خواهرم امشب کنارم نميخوابه تختش خالی می مونه و ميره روی زمین ،خیلی ناراحتم ...کاش زودتر خوب شم . ظهر از لحظه ای که بابام گفت احساس کوفتگی توی بدنش داره منم احساسش کردم تو خودم !
16 دی 1394

روزنگار

اول از همه ممنونم از دوستاي عزیزی که به کاردستی من و خواهر جونم لطف داشتن و حسابی خوشحالم کردند . +دوم اتفاقاي امروز :مامانم امروز جواب ازمایش برد دکتر ،بعد از بررسی بهش گفت چهارماه دیگه بره پیشش،قرصهای معدش هم ادامه بده و خوشبختانه از نتیجه آزمایشم راضی بود . ++سوم اینکه امشب رفتیم فروشگاه،یکم خوراکی برداشتیم که عصرانه ها بخوریم . +++چهارم :من و گلم تصمیم داریم جلوی موهامون کوتاه کنیم تا از یکنواختی در بیاد ،اما هنوز تو انتخاب مدل گیر کردیم اگه کسی میدونه اطلاعاتی بده لطفا .
16 دی 1394

آفتاب خوشایند زندگی

بالاخره موفق شدم ... دیشب ساعت 2و نیم خوابیدم و امروز صبح ساعت 9و نیم بیدار شدم .خوشبختانه امروز با خوشحالی شروع میکنم .                    دیگه داشتم از دیدن آفتاب ناامید میشدم . +خدا ی مهربونم رو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم دیروز نتیجه آزمایش مامانم گرفتیم که منفی بود .   ...
15 دی 1394

تموم شد بالاخره...

امروز یا بهتره بگم از دیشب شروع کردیم گلدون کاکتوسا رو تزیین کردن ،بالاخره امشب تموم شد،امروز بهشون آب دادیم پس آب دادنشون میشه یکشنبه هر هفته ،عکس عزيزام بزودی میذارم ...    
13 دی 1394

شنبه من

دیروز روز بدی نبود ،جلسه اول کلاسم بود ... هنوز ساعت خوابم درست نشده برای همین از خواب بیدار شدم و ناهار خورده نخورده حاضر شدم و با بابای مهربونم رفتم ،این ترم یه شاگرد دیگه هم اضافه شده به جمعمون و شدیم 7نفر .گروهنوازي هم که 5نفريم .تقریبا شلوغ شده کلاس ! +دیروز مشهد بارونی بود ،چه بارون خوبی بود اما حیف که من در تمام اون ساعات تو کلاس بودم ...
13 دی 1394

بدون عنوان

قسمت خوب امروز این بود که بعد از عروسی ،رفتیم جلوی حرم ...کلی حس خوبی داشت  +برای مامانم دعا کنین ...خیلی نگرانم .
12 دی 1394

جمعه 12دی ام

از اونجا رفتیم عروسی پسر دوست بابام ،خوب بود بعد یه مدت خيييلي مدید ،همه چی عوض شده ...رقص با دسته گل عروس و ...!!!
12 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد